ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟