از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟