آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم