بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم