ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش