خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است