سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند