شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده