من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت