از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت