از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت