از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت