همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت