از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت