از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت