از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت