از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت