از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت