سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود