مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار