تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری