ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها