سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری