آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم