مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب