ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران