علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو