در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد