تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟