بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟