با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟