دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد