همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد