دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...