سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند