با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند