شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود