از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود