در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود