ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست