این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد