زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست