به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم