چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن