روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی