از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی