هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی