روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی