سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی