میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت